♥حضور تو آرامش من♥

وقتی احساس در کلام نمی گنجد،تـــــــ♥ــو به همین د و ستت دارم های کوتاه من بسنده کن

♥حضور تو آرامش من♥

وقتی احساس در کلام نمی گنجد،تـــــــ♥ــو به همین د و ستت دارم های کوتاه من بسنده کن

♥حضور تو آرامش من♥

تا "من" هستی و تنها به فکر خویش بی قراری و دل پریش. "او" که برایت همسری از جنس خودت آفرید، وجود طوفان زده ات در ساحل "ما" شدن آرمید. لیک این آرامش پایان راه نیست....«ما»نقطه پرواز تو برای رسیدن به «او»است.مقصد،تنها یک خانه است ،خانه ی دوست .

سلام

فعلاکه همه رفتن و تنهام پس فقط به خودم سلام

خوبی خودم جان؟با تنهایی چه میکنی؟

هیچی دیوونه شدم با خودم جان حرف میزنم؟...والا....روانی شدم...!

اووووووووووووووه از اسفند تا حالا با اینجا قهرم ...

هشت ماه ......اووووووووه.خیلیه هااا....

خب دیگه ...

توی این هشت ماه چقد اتفاقای تلخ و شیرین افتاد....

با چه ترس و لرزی زایمان کردم و خدا بهم یه پسر داد....اقا علیرضا...

روزها لحظه ها ساعت ها و خلاصه گه زمان چقد تند تند میگذره.....

نمیدونم دیگه چی بگم انگار نوشتن یادم رفته ....

اها راستی حاجی دیشب رفت کربلا با علیرضا تو خونه تنهاییم ...




  • ܓ✿ بانوی بهار

از بهار عاشقی مان شروع شد.از همان روز که گفتم یک سال به زبان ساده است...

به لطافتت هم رحم نکردند و نه حتی به نوازشگری آغوش مهربانت....

زیبایی یکی شدنمان و لذت خوشبختی مان را هم .....

و نفهمیدند که خیره شدن در زلال چشمانت تو فقط برای من است...

به صدایی که بی شک زیباترین ملودی دنیا در گوشم بود هم بی رحمی کردند...

و به آرزوی روز آغازمان طمع ورزیدند...

شاید آنها هم چون من جای دیگری برای پناه آوردن ندارند جز بیکران آغوش مهربانت و برای آنها هم عاشقانه آرامی است صدای تپش های قلبت آسمان من...

شاید نفهمیده اند اینها همه از عمق جان من است و فقط برای توست....

شاید نمیدانند راضی نستم.!!!





+ متن بالا جمع اکثریت پست های وبمه که ازشون کپی برداری شده ...حتی تو قسمت مالکیت معنوی بخش مدیریت میشه فهمید که چه کسی کپی کرده!ولی چه فایده؟؟؟

+ نمی دونم چرا اینقدر از این کار دلگیر شدم ...(از اینکه عاشقانه هام را دزدیدند!!!!!!)

+ اینها اگر چه کم ولی خیلی برام ارزشمند هستن...

+خیلی دلم گرفته....

+ تصمیم گرفتم با این وب خداحافظی کنم و دیگه دل نوشته هام را هیچ وقت توی نت نذارم...

+ به همین دفتر و خط ناخوشم بسنده میکنم ادامه نوشته ها که میخواستم برای حاجی بنویسم هم جاشون توی همین دفتر امن تره...

+ حاجی جانم شرمنده این تصمیم را تنهایی گرفتم...

+ان شاالله از این به بعد یه جور دیگه غافلگیرت میکنم...

+ خدانگهدار

  • ܓ✿ بانوی بهار

یه تاریخای خاصی توی زندگی ما آدما وجود داره که هر چقدرم دنیا با کاراش مشغولمون کرده باشه 

محــــــــــــــاله فراموششون کنیم...

مثل امـــــروز که واسش لحظه شماری میکردم...

happy-birthday-greeting-card-5


+ تولدت مبارک نازنینم

نوشته بالا مال خودم نیست !

+ کار خاصی نکردم امسال واسه حاجی جون یه ژله بستنی بسیار زشت درست نمودم که توی ادامه مطلب قایمش کردم

  • ܓ✿ بانوی بهار

حال من خوب است مهربانم

این بغض ها که گاهی میشود اشک را اگر این چند روز یواشکی ریخته ام خودم هم دلیل اش را نمیدانم !!!رفتن از خانه ایی که انتخاب خودم نبود ؟یا شوق خانه ایی که دو نفری انتخابش کردیم ...



+سلـــــــــام با بسی بسیار تاخیرو عرض شرمندگی

+ دوشنبه اسباب کشی داشتیم ...

+مستاجری و اسباب کشی واسه من که از اول خونه بابا بودم و طعمش را نچشیده بودم خیلی سخت بود ولی آقاهی به خاطر شغل پدرشون از بس این طرف واون طرف بودن راحتتر با این موضوع کنار اود

+تقریبا وسایل را جابه جا کردم ...

+ بی بی مهربونم به خاطر همه چی ممنون به خاطر اون روز به خاطر اینکه زودی جوابمو دادی...به خداجونم هم بگو هزار بار شکر

+آقاهی مهربون این چند روز به خاطر من خیلی اذیت شدی شرمندتم مهربونم .خسته نباشی .خداقوت .


  • ܓ✿ بانوی بهار

یاد قَبِلتُ گفتنت آرامم می کند...

چنان با اُبُهَت و مردانه بود که دلم می خواست طنین صدای زیبایت جاودانه بماند...

خواسته ام اجابت شد...

هنوز فکر آن لحظه،صدایت را در گوشم طنین انداز می کند...

اصظرابها و اشکهای خود من نیز برایم فراموش ناشدنی است...

اشکهایی که با بله گفتنم خشک شد...

و دلی که به بودنت قرص شد...

و همه مبهوت که اینهمه گریه چرا؟؟؟





+راستش را بگویم بهتر است انگار

روزی گفتی یکی از استادهامان گفته دعاهایی هستند که بر دیگر دعاها حق وِتُو (ارجحیت)دارند.یادت هست گفتم :خب راست گفت ؟و تو بی توجه به حرف من داشتی حق وِتُو را معنا میکردی !!!همین چند روز پیش بود حتما یادت هست...

روزهایی در زندگی ام گذشت که به خاطر هر لحظه اش پشیمانم .در همان روزهای سختِ اشک و آه و ناله یکی در میان به خدا می گفتم من آرامش می خواهم ،من همانی را می خواهم که تو برایم کنار گذاشته ایی و چه شیرین اِنَ مَع العسر یسرا معنا شد برایم...

آن روز تو حق وِتُو را معنا می کردی و من غرق بودم از سپاس خدا که تو را برایم کنار گذاشته بود....

آرامشم،سالروز پیوند ابدی مان مبارک

  • ܓ✿ بانوی بهار

پاییز جان به خدا میسپارمت ...

با تمام خاطرات بدی که از تو داشتم امسال را سنگ تمام گذاشتی برایم ...

در همین برگ ریزان تو بود که مادر شدنم را حس کردم و برق شادی را در چشمان مهربان همسرم دیدم وقتی فهمید که پدر شده ...

پاییز جان خودت میدانی دلگیر بودنم از تو برای چه بود ...

ولی تمام شد ...

همین خاطره ی خوش برایم کافیست تا قدر زیباییهای مهربان خالق را بدانم ...

پاییز جان رفتی...به سلامت ...به خدا میسپارمت .اما قول میدهم اگر در سال های آتی زنده بودم آمدنت را به انتظار بنشینم...

و اما تو زمستان زیبا ...

خوش آمدی ....




+ دلم برای نوشتن تنگ شده بود .

+ چه حس زیبایی است احساس مادر شدن و چه محبت عمیقی است بین مادر و فرزندش ...

+ آقاهی حرفای در گوشی ات با نی نی رو دوست دارم همونایی کهبه من نمی گی ولی نی نی میگه...!

+حاجی مهربون به خاطر همه مهربونیات ممنون

+ وقتی حاجی کربلا بود و تو خونه تنها بودم همیشه تلوزیون روشن میکردم و با روضه ها هم نوا میشدم اشک میریختم و برای مجردا و اون هایی که دلشون میخواد مامان بابا بشن دعا میکردم وقتی حاجی زنگ میزد یکی یکی اسم دوستام رو میگفتم که با اسم براشون دعا کنه...وقتی حاجی برگشت دوتا خبر خوبم اومد...یکی از دوستام مامان شده بود و یکی از بستگان خبرای خوبی داشت...


  • ܓ✿ بانوی بهار
دارم از دلتنگی دق مرگ مییشم
حاجی امروز رفت کربلاااااااا


+ خوشحالم که قسمتش شد و رفت چون خیلی دلش میخواست بره
+ ناراحتم که قسمتم نشد
  • ܓ✿ بانوی بهار

سلام به فاطمه با معرفت و مابقی دوستان نقطه چین شکلک های شباهنگShabahang

خیلی وقته نبودم

خودم دلم برای اینجا تنگ شده بود

متاسفانه این چند وقت ذهن آرومی نداشتم و نشد چیزی بنویسم اصلا.

حاجی هم نامه نوشت ولی نشد حتی جواب نامه حاجی را بدم شکلک های شباهنگShabahang

احتماا که نه حتما بابت اینکه جواب نامه اش رو ندادم ناراحته...

این چند روز مهمون داشتم مامان و بابای حاجی البته بنده های خدا سه روز بیشتر نموندن ها ولی من از بس کم حوصله شدم دیگه نشد بیام اینجا...

این کلاسهای تربیت مبلغ هم شده برای من غوز بالا غوز ...

یکشنبه ها تجوید داریم البته اول قرار بود تجوید باشه بعد یهو شد روش تدریس .!

سه شنبه ها احکام داریم...خیلی سخته نمی فهمم

حاجی برام کلاس فوق العاده گذاشت بد نبود دیروز رفتم درس پس دادم

نمیدونم چرا استاد حال و اوضاعش دست خودش نیست یه عالمه مطلب مینویسه پای تابلو بعد همشو پاک میکنه و معذرت خواهی که اشتباه شده ....آخه بزرگوار تو نمیگی ما سر کلاست داریم خل و چل میشیم !!!!

هیچی دیگه پنج شنبه ها هم ادیان داریم این یکی بد نیست استاده همش خاطرات سفرش به هند رو تعریف میکنه منم که رویایی کلا اونجا نیستم پنج شنبه ها هندوستان به سر میبرم ...والا...

حاجی هم که اینقد سر خودش رو شلوغ کرده که وقتی میاد خونه فقط فکر استراحته حتی تلوزیون تعطیل شده نیمذاره من کیمیا را ببینم...تکرارش رو هم که یادم میره کل سریال از دستم رفت...حالا ما یه بار از یه سریال خوشمون اومد...

چی بگم دیگه...

اها ...

دیروز نه دیروز  ِ دیروز یعنی پری روز یه اقدام انقلابی کردم ....شکلک های شباهنگShabahang

مامان اینا چند روز بود زنگ نزده بودن دلم گرفته بود و تنها :(

زنگ زدم به آجیم گفتم به همه بگو خیلی بدن و گوشی رو قطع کردم ...از یک دقیقه بعدش دیگه تلفن خونه از صدا نیفتاد ولی من جواب ندادم ...شکلک های شباهنگShabahang

خلاصه اینقد خوب ادبشون کردم که خبر داداش و زن داداشم هم رسید و اونها هم امروز زنگ زدن ...خخخ

گفتنیا را گفتم...

کربلا هم که قسمت نشد:(هر کی رفت التماس دعا...

  • ܓ✿ بانوی بهار

آخر انتظار سر رسید...

و چشمانم بعد از روزها در چشمانت گره خورد...

حتی زمانی کوتاه نتوانستم پلک بر هم بزنم ...

میترسیدم...

می ترسیدم چشم بر مهربانی چشمانت بسته بماند...

حتی لحظه ایی درنگ جایز نبود...

جای دیگری هم برای پناه آوردن نبود...

جز بیکران آغوش مهربانت...



+ وقتی انتظار را برای تو می کشم ،نقاش ماهری می شوم.زیبا می کشم.دیدنی و بی نظیر...

+ ایام تبلیغی محرم 14 روز طول کشید...کیلومترها باهم فاصله داشتیم...

+ چقدر نبودنت سخته

+ چهارشنبه 6/8/1394 منگنه میشه به روزهای خاص...روزی که بهترین خبر عمرمو شنیدم...

  • ܓ✿ بانوی بهار

چقدر غم انگیزی پاییز...

چه بی رحمانه اُبهت تنومندترین درخت شهر را زیر سوال میبری برگ هایش را زرد میکنی و به دست باد میسپاری...

او نیز مانند تو بی رحم است...

چه لطیف و آرام جوانه های شهرم را در هیاهوی توپ و بارش بی پایان تیر خشم آلود کینه از آغوش مهربان مادر های چشم به راه میگیرد...

آری پاییز جان او هم بی رحم است..

همان گونه که تو هستی...

همان گونه که تو آرام و بی صدا امیدم را به دست باد میدهی او نیز امید چشمهای منتظر مادران را ناامید میکند...

پاییز نامهربان همیشگی ام،بیا و این بار مهربان باش

بیا و امسال دست بردار از این همه اندوه ...

بیاو با من مهربانی کن ...چگونه اش را می گویم...

خبرهای خوشی ناامید و خسته در راه مانده اند....باد ،باد را به سراغشان بفرست...




+ غم انگیز تر از پپاییز خبر شهادت جوون هایی که برای دفاع از حرم میرن سوریه...

+ هنوز وقتی حاجی پیامک تشییع مدافعیت حرم براش میاد و بلند میخونهآرزو میکنم کر بشم و نشنوم...

+ دوباره چشم های منتظر مادری به در سفید شد...دوباره همسری در غربت نمی داند چشم به راه به دنیا آمدن فرزندش باشد یا چشم بدوزد به در که مگر شویش بیاید...(چند وقت پیش که با حاجی رفته بودیم تشییع شهدا ،خانم یکی از شهدا که افغان بودند با بچه تو شکمش تنها و غریب اومده بود تشییع پیکر شوهرش ...بهت زده فقط نگاهش میکردم)

+ خدایا غم پاییز هم نعمتی است...شکر

  • ܓ✿ بانوی بهار