گاهی مناسبت های همینجوری ادم رو بیشتر از مناسبتهای خاص خوش حال می کنه ...
دیروز یکی از همین مناسبت های همینجوری بود که اشک منا از شدت ذوق در آورد...
با آجی رفتیم حرم توی راه برگشت عروسکای خمیری پت و مت توی قاب چشمم رو گرفت به آجی گفتم یکی از اینا را بگیرم واسه حاجی گفت آخه به چه مناسبت ؟گفتم نمیدونم همینجوری گفت خب بخر ...
همین که جعبه اش را از فروشنده گرفتم از دستم افتاد و قابش شکست:((
خیلی ناراحت شدم دیگه هم برام عوضش نکرد فقط با چسب یک دو سه چسبوند :((
توی راه کلی ناراحتش بودم و خب کاریش نمیشد کرد مقصر خودم بودم ....
وقتی رسیدیم خونه زودی رفتم توی کمدم قایمش کردم و دیگه در موردش حرف نزدم از بس ناراحت بودم .
آقاهی هم اومد توی اتاق پیشم و یهو گفت بهت نمی گم چکار کردم که سوپرایزت کنم منم داشتم از کنجکاوی میترکیدم کلی ازش خواهش کردم تا بلاخره گفت برو دفتر خاطراتت رو بیار ...
وقتی دفتر را باز کردم با خط خوشگلش برام یه متنی را نوشته بود و چون فرصت بیرون رفتن نداشت هدیه نقدی گذاشته بود ...
بی اختیار اشکام ریخت زودی رفتم در کمدم و قاب رو بهش دادم دوتامون باورمون نشده بود که بی مناسبت به هم هدیه دادیم ...
+خیلی دوستت دارم حاجی جونم
+ و باز هم کد بانو وار در جهت ارتقای سطح هنری خانواده ...امروز مشغول دوختن رو بالشتی تزِیینی برای زیر سری های مون شدم ...خیلیم خوشگل شد ...
- ۱۶ نظر
- ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۷