13 دی 92 ساعت 9:30 شب
یاد قَبِلتُ گفتنت آرامم می کند...
چنان با اُبُهَت و مردانه بود که دلم می خواست طنین صدای زیبایت جاودانه بماند...
خواسته ام اجابت شد...
هنوز فکر آن لحظه،صدایت را در گوشم طنین انداز می کند...
اصظرابها و اشکهای خود من نیز برایم فراموش ناشدنی است...
اشکهایی که با بله گفتنم خشک شد...
و دلی که به بودنت قرص شد...
و همه مبهوت که اینهمه گریه چرا؟؟؟
+راستش را بگویم بهتر است انگار
روزی گفتی یکی از استادهامان گفته دعاهایی هستند که بر دیگر دعاها حق وِتُو (ارجحیت)دارند.یادت هست گفتم :خب راست گفت ؟و تو بی توجه به حرف من داشتی حق وِتُو را معنا میکردی !!!همین چند روز پیش بود حتما یادت هست...
روزهایی در زندگی ام گذشت که به خاطر هر لحظه اش پشیمانم .در همان روزهای سختِ اشک و آه و ناله یکی در میان به خدا می گفتم من آرامش می خواهم ،من همانی را می خواهم که تو برایم کنار گذاشته ایی و چه شیرین اِنَ مَع العسر یسرا معنا شد برایم...
آن روز تو حق وِتُو را معنا می کردی و من غرق بودم از سپاس خدا که تو را برایم کنار گذاشته بود....
آرامشم،سالروز پیوند ابدی مان مبارک