سلام
اینقدر این مجروحیت واسم سخت تموم شده که مجبور شدم کُل ِ ، اِکو سیستم وبم رو زیر سوال ببرم و پستی متفاوت بنویسم ...
بعد از نماز ظهر راهی حرم شدم ...
بعد از گذروندن حیاط و اون همه شلوغی بالاخره خواهر را توی شبستان بالا پیدا کردم که از صبح رفته بود برای کلاس و بعدهم نماز و دیگه مونده بود برای دعا ...
نشستیم چاق سلامتی کردیم و اعمال را شروع کردیم .آقای حسینی قمی هم سخنران جلسه بودند همین اول کاری یهو یه خانمه از پشت سرم اومد بلند بشه که زانوش محکم خورد توی کمرم ...آخی از عمق جان گفتیم ولی ایشون انگار متوجه نشدند...
دعا شروع شد و توی حال و هوای دعا بودم که انگار خانمه باز میخواست بلند بشه دستش رو گذاشت روی شونه ام و دوباره زانوش رفت توی کمرم...آخ...ایندفعه گفت ببخشید ...گفتم باشه...
دعا تموم شد و مداحی شروع شد منم توی عمق روضه ،یهو دیدم یه چیزی محکم کوبیده شد تو سرم ...سرمو آوردم بالا دیدم بله...یه خانمی داشتن رد میشدن نایلونی که توش مفاتیح رو گذاشته بودن خورده تو سر من ...خانم کناریمون دلش سوخت گفت وای خانم لااقل یه ببخشید بگو اونم اصلا نشنید و رفت ....
خلاصه از ناحیه سرو کمر مجروح شدم...آجی هم که بنده خدا نمی دونست بخنده،دعا گوش بده،دلش برا من بسوزه یا گریه کنه...
حقیقتش دیگه ترسیدم اتفاق دیگه ایی بیفته واسه نماز مغرب نموندم از آجی خدافظی کردم و اومدم خونه...
حاجی اومد و کلی با آب و تاب دارم براش تعریف می کنم اونم از عمق جان می خنده ...حاجی میخندی
من مجروح شدم ...نخند ...دِهَع...
دیگه مطمئن شدم حوادث تموم شده ...نشستم پای تلوزیون .دیدم کمر درد اجازه نمیده اومدم دراز بکشم یهو شیشه آب افتاد تو سرم ....ای خدااااااااااااااااااااااا
حاجی که از خنده غش کرده بود
نمیدونم چی شده که زنده موندم....
+ زنگ زدم به آجی میگم شیشه آب هم افتاد تو سرم در حالی که خنده امونش نمیده میگه اشکال نداره حاجت روا میشی .....فک و فامیه داریم
+ ما که مجروح شدیم...ولی امیدوارم برای شما روز خوبی بوده باشه و عیدتون مبارک
+++تسلیت ؛ به تمام خانواده هایی که پارچه نوشت خیر مقدمشان سیاه پوش شد....:(