سلام
فعلاکه همه رفتن و تنهام پس فقط به خودم سلام
خوبی خودم جان؟با تنهایی چه میکنی؟
هیچی دیوونه شدم با خودم جان حرف میزنم؟...والا....روانی شدم...!
اووووووووووووووه از اسفند تا حالا با اینجا قهرم ...
هشت ماه ......اووووووووه.خیلیه هااا....
خب دیگه ...
توی این هشت ماه چقد اتفاقای تلخ و شیرین افتاد....
با چه ترس و لرزی زایمان کردم و خدا بهم یه پسر داد....اقا علیرضا...
روزها لحظه ها ساعت ها و خلاصه گه زمان چقد تند تند میگذره.....
نمیدونم دیگه چی بگم انگار نوشتن یادم رفته ....
اها راستی حاجی دیشب رفت کربلا با علیرضا تو خونه تنهاییم ...
- ۱ نظر
- ۲۶ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۵