سفرنامه
نمی دانم چگونه بنویسم...
حق است وصف زیبای رئوف که در کنار نام رضا می آید...
شکوه و جلال آستانت قلب هر خاموش دلی را به لرزه می اندازد ...
اشک در چشمها حلقه می زند و انتظار فروریختن می کشد آن گاه که نگاه ها به پنجره فولاد صحن انقلابت گره می خورد...
دستهای خالی دخیل می شود و گره می خورد به پنجره پنجره های ضریح زیبایت ...
و دلهاست که می لرزد و چشمهاست که می بارد...
و آن گاه که انتظار وصال می کشی تو را به دارالحجه راهی می کنندتا برای لحظاتی نزیکتر از هر کسی باشی...
تشنه تر از هرروزی ،گرمای تابستان امان نمی دهد.اما دلت خنک می شود وقتی آب سقاخانه حضرت را با سلام بر حسین می نوشی ...
گرسنه ایی ،بی تابی ،بی طاقتی ،نگرانی !!!
این مفهوم ها در این بارگاه بی مفهوم می شود ...
اینجا امام رئوفی هست که نامش همچون آبی بر آتش است ...
گرسنه بشوی دعوت می شوی ...
بی تاب و بی طاقت شوی آرام می شوی ...
و مطمئن باش نگران نخواهی شد حتی اگر مهربان پدرت در شلوغی حرم گم بشود
+ مشهد ـ به دیدار امام رئوف رفته بودیم تا مهربانی بیاموزیم
+ جای همه دوستان خالی ،دعا گوی همه بودیم
+ ان شاءالله که به زودی قسمت همه ی مشتاقان بشه
+ حرفی نیست جز التــــماس دعا
++ میلاد نور دیده رضا،کعبه دل ها ،حضرت معصومه سلام الله علیها خجسته باد....دخترای گل ،دوستای خوبم روزتون مبارک...