♥حضور تو آرامش من♥

وقتی احساس در کلام نمی گنجد،تـــــــ♥ــو به همین د و ستت دارم های کوتاه من بسنده کن

♥حضور تو آرامش من♥

وقتی احساس در کلام نمی گنجد،تـــــــ♥ــو به همین د و ستت دارم های کوتاه من بسنده کن

♥حضور تو آرامش من♥

تا "من" هستی و تنها به فکر خویش بی قراری و دل پریش. "او" که برایت همسری از جنس خودت آفرید، وجود طوفان زده ات در ساحل "ما" شدن آرمید. لیک این آرامش پایان راه نیست....«ما»نقطه پرواز تو برای رسیدن به «او»است.مقصد،تنها یک خانه است ،خانه ی دوست .

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دارم از دلتنگی دق مرگ مییشم
حاجی امروز رفت کربلاااااااا


+ خوشحالم که قسمتش شد و رفت چون خیلی دلش میخواست بره
+ ناراحتم که قسمتم نشد
  • ܓ✿ بانوی بهار

سلام به فاطمه با معرفت و مابقی دوستان نقطه چین شکلک های شباهنگShabahang

خیلی وقته نبودم

خودم دلم برای اینجا تنگ شده بود

متاسفانه این چند وقت ذهن آرومی نداشتم و نشد چیزی بنویسم اصلا.

حاجی هم نامه نوشت ولی نشد حتی جواب نامه حاجی را بدم شکلک های شباهنگShabahang

احتماا که نه حتما بابت اینکه جواب نامه اش رو ندادم ناراحته...

این چند روز مهمون داشتم مامان و بابای حاجی البته بنده های خدا سه روز بیشتر نموندن ها ولی من از بس کم حوصله شدم دیگه نشد بیام اینجا...

این کلاسهای تربیت مبلغ هم شده برای من غوز بالا غوز ...

یکشنبه ها تجوید داریم البته اول قرار بود تجوید باشه بعد یهو شد روش تدریس .!

سه شنبه ها احکام داریم...خیلی سخته نمی فهمم

حاجی برام کلاس فوق العاده گذاشت بد نبود دیروز رفتم درس پس دادم

نمیدونم چرا استاد حال و اوضاعش دست خودش نیست یه عالمه مطلب مینویسه پای تابلو بعد همشو پاک میکنه و معذرت خواهی که اشتباه شده ....آخه بزرگوار تو نمیگی ما سر کلاست داریم خل و چل میشیم !!!!

هیچی دیگه پنج شنبه ها هم ادیان داریم این یکی بد نیست استاده همش خاطرات سفرش به هند رو تعریف میکنه منم که رویایی کلا اونجا نیستم پنج شنبه ها هندوستان به سر میبرم ...والا...

حاجی هم که اینقد سر خودش رو شلوغ کرده که وقتی میاد خونه فقط فکر استراحته حتی تلوزیون تعطیل شده نیمذاره من کیمیا را ببینم...تکرارش رو هم که یادم میره کل سریال از دستم رفت...حالا ما یه بار از یه سریال خوشمون اومد...

چی بگم دیگه...

اها ...

دیروز نه دیروز  ِ دیروز یعنی پری روز یه اقدام انقلابی کردم ....شکلک های شباهنگShabahang

مامان اینا چند روز بود زنگ نزده بودن دلم گرفته بود و تنها :(

زنگ زدم به آجیم گفتم به همه بگو خیلی بدن و گوشی رو قطع کردم ...از یک دقیقه بعدش دیگه تلفن خونه از صدا نیفتاد ولی من جواب ندادم ...شکلک های شباهنگShabahang

خلاصه اینقد خوب ادبشون کردم که خبر داداش و زن داداشم هم رسید و اونها هم امروز زنگ زدن ...خخخ

گفتنیا را گفتم...

کربلا هم که قسمت نشد:(هر کی رفت التماس دعا...

  • ܓ✿ بانوی بهار